و همچنان که می رفتند او ( عیسا مسیح ) وارد دهکده ای شد و زنی به نام مرتاه او را به خانه اش مهمان کرد . مرتاه خواهری به نام مریم داشت که پیش پای عیسی نشسته بود و به سخن او گوش می سپرد . اما مرتاه که گرفتار خدمت به او بود برآشفت ، پس به کنار عیسی آمد و گفت : (مولای من آیا اهمیت نمی دهی که خواهرم من را در خدمت گزاری به تو تنها گذارد؟ به خواهرم بفرما که بیاید و من را کمک کند! عیسا پاسخ داد: (مرتاه !مرتاه! تو خود را مظطرب و نگران چیزهای زیادی می کنی . اما مریم بخش بهتر را برگزیده است ، و این از او گرفته نخواهد شد.
سلام
انجیل به مانند قران کتاب زیبا و کاملی است. خوشحالم که اونرو خوندی
به من هم سر بزن