شعری از دوست عزیزم سهیل

سلام دوستان عزیز بعد از مدتی طولانی  دوباره برگشتم

برای شروعی دوباره

دلواپسی
خیلی وقته که ازت خبر ندارم
شبا با دلواپسی چشمام و روی هم میزارم
نکنه که سیر شدی از من و از خاطره هامون
بی تو من یه بیکسم تنها کسم شده خدامون
منو تنها جا نذار توی هجوم خستگی ها
بین دل واپسی و میون دلشکستگی ها
منو دل وقتی نبودی قصه ها با هم نوشتیم
دل می گفت که هر دومون بازی دست سرنوشتیم
پاتو بی صداو آروم توی زندگیم گذاشتی
واسه رفتنت عزیزم چه بهونه هایی داشتی
حالا من شدم یه برگ زرد پائیزی تنها
رو سر خشک درختای صبورو بی تمنا
اون درختی که تو چنگ باد بی رحم خزونه
با دی که وقتی وزید ازم یه خاطره میمونه
تازه فهمیدم که حرفات یه دروغ عاشقونست
دل آدمای تنها واسه تو یه آشیونست
من گذشتم از گناهت اما خوب یادت بمونه
دوری و نبودن تو بدجوری دل میسوزونه
سهیل .حسینی