به کرم سبز بیندیش ، بیش تر زندگیش را روی زمین می گذراند ، به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است . می اندیشد:من منفورترین موجوداتم ،زشت ،کریه ، و محکوم به خزیدن بر روی زمین.اما یک روز مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند ،کرم یکه می خورد پیش از آن هرگز پیله نساخته.گمان می کند باید گور خود را بسازد ،و آماده مرگ شود .هر چند از زندگی خود تا آن لحظه ناخشنود است ، به خدا شکوه می برد :خدایا،درست زمانی که سرانجام به همه چیز عادت کردم ،اندک چیزی را هم که دارم از من می گیری. خود را نوامیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند .چند روز بعد در می یابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده .می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند.از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت زده است .
خوب بود .موفق باشی ...
سلام ... از اینکه به وبلاگ من سر زدی ممنونم ... راستی اون مطلبی که براش کامنت گذاشته بودی از کتاب کیمیاگر۲ پائولو کوئلیو بود .... موفق باشی