××× ::: به نام اشک تسکین دهنده قلبها ::: ×××
پدرم دیده به سویت نگران است هنوز
غم نادیده بار گران است هنوز
امروز من ایستاده ام در باد و تو آن قدر از من دور هستی که فریادهایم در
!... هجوم باد گم می شوند و من دیوانه وار فریاد می زنم پدر ... پدر
تو سرود وداع را خواندی و من بی تفاوت گوش سپردم و اینک به نوای محزون
تو هم اکنون بیدارم ولی افسوس ... افسوس تو که نیستی بیداری مرا ببینی ؟
!... برگرد ... برگرد
شب ها با دلی گرفته تنها پشت پنجره به انتظارت می نشینم و به یاد تو گلهای
باغچه را می بوسم و دانه دانه مهره های تسبیحت را لمس می کنم تا خدای
مهربان مرا به وصال تو برساند مرا در این قفس خاکی رها مکن ای پدر ... !
آن قدر مهر و وفا از همگان کردی تو
نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز
برگ زرد پاییزم از اشک غم لبریزم
با یادت در تنهای اشک حشرت می ریزم
*** ::: تک و تنها به تو می اندیشم ::: ***
سلام
من پدرمو هیچ وقت ندیدم. تا حالا هم نتونستم بدونم پدر چه جوری میشه . اما فکر میکنم که بهترین تکیه گاهم رو از دست داده ام . کسی که میتوانست خیلی از سنگهای سرراهم رابردارد ........
سلام
این متنش خیلی جالب بود
به منم سر بزنی خوشحال میشم
سلام و درود ایزد منان بر شما باد[گل]
نوشته هاتون زیبا و دلنشین بودند زیبا مینگارید ادامه بدید باز هم سر خواهم زد امیدوارم همیشه اینگونه پر محتوا بنویسید اگه امکان داشت منو هم پیوند کنید ممنون میشم در زیر سایه ایزد منان باشید موفق و همیشه شاد[گل][گل][گل]