لحظه ها رو با تو بودن.در نگاه تو شکفتن
حس عشق و در تو دیدن.مثل رویای تو خوابِ
با تو رفتن با تو موندن.مثل قصه تو رو خوندن
تا همیشه تو رو خواستن مثل تشنگی ِ آبِ
اگه چشمات منو می خواست. تو نگاه تو می مردم
اگه دستات مال من بود.جون به دستات می سپردم
اگه اسمم رو می خوندی.دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی. همه دنیا رو می بردم
بی تو اما سر سپردن.بی تو عشق تو بودن
تو غبار جاده موندن.بی تو خوبِ من محاله
بی تو حتی زنده بودن.بی هدف نفس کشیدن
تا ابد تو رو ندیدن.واسه من رنج و عذابِ
اگه چشمات منو می خواست .تو نگاه تو می مردم
توی آسمون عشقم غیر تو پرنده ایی نیست
روی خاموشی لبهام جز تو اسم دیگه ایی نیست
توی قلب من عزیزم هیچ کسی جایی نداره
دل عاشقم بجز تو هیچ کسی رو دوست نداره
ای نگاهت نخلی از مخمل و از ابریشم
چند وقتی است هر شب به تو می اندیشم
به تو آری , به تو , یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه , همان وهم و همان تصویری
که سراغم ز غزل های خودم می گیری
به تبسم , به تکلم , به دل آرای تو
به خموشی , به تماشا , به شکیبایی تو
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده , چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران , سنگ سبک بار شده
بر سر روح من افتاده و آواره شده
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یکنفر مثل خودم تشنه دیدار من است
یکنفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش
می شود پل زد از احساس خدا تا دل خویش
آی بی رنگ تر از آیینه یک لحظه بایست
راستی این شبحه هر شب , تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه هر شب تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو وآیینه اینقدر یکی است
حتم دارم که تویی آن شبحه آیینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه روز ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آیینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آری آن یار دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبحه شاد شبانگاه تویی
سلام داداشی
اومدم اینجا هم سر بزنم
خوبی
راستی من لینکتوخیلی وقته گذاشتم ولی....
شعرو خوندم راستش از این شعر بالایی خیلی خوشم میاد
میبینمت
فعلن
با هزاران امید
به تو دل می بستم
با هزاران احساس
نامه را می خواندم
با هزاران دیده
منتظر می ماندم
با غروری سرشار
در شبی مهتابی
بر لب ساحل مواج جنوب
تا سحر می ماندم
و در آن آن زورق تنهائی خویش
راه می پیمودم
و در آن زورق بشکسته خویش
چه سخن ها کفتم
آرزوی دل محنت کش من
لحظه ای دیدار است
یه سر بزن
خوشحال می شم
عالی بود به ما هم یه سر بزن.