بیا بار سفر بندیم از این دشت

بیا بار سفر بندیم از این دشت


اگر یک شب تو را در خواب ببینم
به دریا نقشی از مهتاب ببینم
دوباره ببینمت خندون میایی
دوباره سینه رو بی تاب ببینم

اگر یک شب تو برگردی دوباره
به گیسویت بیفشونم ستاره
نمی دونی مگه ای نازنینم
دلم هر روز و هر شب در انتظاره


بیا بار سفر بندیم از این دشت
زمستون باز تو این لونه برگشت
بیا تا قصه ها گویم برایت
که دورون جدایی دیر بگذشت

به تو گویم بیا ای نازنینم
که با مژگون زپایت خار چینم
گل عمر منو باد خزون برد
گل ناز منی داغت نبینم

بیا بار سفر بندیم از این دشت
زمستون باز تو این لونه برگشت
بیا تا قصه ها گویم برایت
که دورون جدایی دیر بگذشت
به تو گویم بیا ای نازنینم
که با مژگون زپایت خار چینم
گل عمر منو باد خزون برد
گل ناز منی داغت نبینم

اردلان سرافراز
داراب ، زمستان ۱۳۴۸



جواب

جواب

در جواب نامه تو
نارفیق از تو نوشتم
از تو که شد با تو آغاز
لحظه لحظه سرنوشتم

رفتی اما کردی یادم
آخه یار با وفاتم
واسه فهمیدن حرفات
منو کم داری فداتم

تنهایی دستای ما
با دست هم شد آشنا
با هم تپید قلبای ما
از شدیم اما جدا
به من بگو آخر چرا؟

با نگاه مهربونت
قفل قلبمو تو بستی
ساز تو تار دلم بود
زدی تارمو شکستی
واسه ویرون شدن ما
می زدی تیشه دودستی
باورت نمی شه اما
خودتو عهدوشکستی

تنهایی دستای ما
با دست هم شد آشنا
با هم تپید قلبای ما
از شدیم اما جدا
به من بگو آخر چرا؟

حالا اینجا تک و تنها
پرپر گذشته هاتم
نارفیقانه بریدی
ولی من هنوز باهاتم

هردومون تنهای تنها
هرکدوم یه جای دنیا
جای تو خالیه اینجا
جای من خالیه اونجا

تنهایی دستای ما
با دست هم شد آشنا
با هم تپید قلبای ما
از شدیم اما جدا
به من بگو آخر چرا؟



اردلان سرافراز
فرانکفورت ۱۳۶۸

انتظار

انتظار


انتظارتو فقط مال منه
سهم من از تو افسوس تو رو نداشتنه
سهم من از تو افسوس تو رو نداشتنه

همه با هم دیگه هستن
همه خیلی ها رو دارن
یکی هست که وقت گریه
سر رو شونه هاش بذارن

ولی من از همه دنیا تو رو داشتم
وقتی گریه می کردم سر رو شونه ت می ذاشتم
همه تنهایی هامون مال هم بود ، مال هم بود
هر چی با هم بودیم
برا من خیلی کم بود

بودن تو جرات پرواز
برا این بال شکسته س
داشتن تو لذت لبخند
صدای این لبهای بستس

دارم از عطش می میرم
ابر من کجا می باری
تن من خشکیدو پوسید
تو به سبزه ها می باری


اردلان سرفراز
تهران ۱۳۵۵

معرفی کتاب

اولین کتابی که در این وبلاگ به معرفی آن می پردازیم کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو و ترجمه دکتر آرش حجازی می باشد این کتاب داستان جوانی را بازگو می کند که به دنیال افسانه شخصی خویش از دیار خود کوچ می کند و خطرات و مشقات زیادی را به جان می خرد تا به هدف خود یعنی رسیدن به افسانه شخصی دست یابد.
این کتاب تنها یک رمان نیست بلکه از طریق این کتاب می توانیم راه رسیدن به افسانه شخصی خود را در زندگی بیابیم .
این کتاب توسط انتشارات کاروان توزیع شده و قطع جیبی آن شامل ۲۵۰ صفحه می باشد.
در آخر قسمتی از متن موجود در همین کتاب را برای شما در اینجا می آوریم:
تحقق بخشیدن به افسانه شخصی یگانه یگانه وظیفه آدمیان است . همه چیز تنها یک چیز است . و هنگامی که آرزوی چیزی را داری .سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی.
به امید روزهای زیبا و آفتابی برای تمامی شما دوستان عزیز برادر کوچکتر شما علی

مقدمه

سلام دوستان

در این وبلاگ به درج داستانها و روایاتی آموزنده و جذاب از نویسندگان شهیر دنیای ادب می پردازیم امیدوارم که با کمک شما دوستان به این مهم دست پیدا کنیم