دلواپسی

دلواپسی
روزی که می رفتی اشک من چه غریبانه برشیارگونه هایم جاری بود.گل سرخ من ،بامن حرف بزن.بامن ازکوچه های پیچ درپیچ ودیوارهای ترک خورده این شهرخزان زده بگو.
بامن ازگلدانهای پریده ویاسهای خشکیده بگو.بامن ازخاطره هابگوکه تن بی خاطره مرده است.
بامن ازگذر زمان بگوکه چون بادی می گذردوخرمن گذرهای اسیاب شده اش را بر سر من می ریزدوزلفهای سیاهم را سفیدپوش می کندورنگ پیری را برگونه هایم به ارمغان می آوردوچروکی را به صورتم هدیه می کند.
ازآن روز که پا به عرصه جهان گذاشتم ،هرروزبالطف آن که مرابه این کره خاکی آورد،چشم باز کردم وهرشب تاریکیها رابا امید به اوبه روز روشتنری سپری کردم.
دراین گذر روز وشب ،یک روز درآسمان آبی قلبم تابش گرمای خورشید عشق رااحساس کردم.اماهمه چیزتمام شد.شاید برای همیشه هنوز.هنوزهیچ تچیز را باور ندارم .
شاید دیگرهیچ گاه نتوانم خبررسان قاصدکهایت باشم.


(فکر من مسافر باش و به سپیده هابیاندیش)

 

شهادت حضرت فاطمه زهرا

سوم جمادی الثانی به روایتی سالروز شهادت

 حضرت فاطمه زهراسلام الله علیهاست.

درباره زندگی این بانوی بزرگوار مطالب زیادی نوشته شده است

اما هنوز جا برای آثار تحقیقی و به روز خالی است ؛ پژوهشهایی

 که بتوانند خلاء موجود را در زمینه ارائه الگویی برای بانوان مسلمان پر کنند.

 فقط چند تصویر از زندگی این بانو در رسانه های مختلف تکرار می شود

 که چه بسا کارکردی جز تفرقه نیز نداشته باشد. امید است محققان

 مسلمان به این خلاء نظر کنند و تصاویربیشتری از زندگی

این بانو ارائه نمایند. فاطمه (س) امتداد راه انبیاست.

اگر او نبود ، طریق انبیا ابتر می ماند و این سلسله پیوسته

به بن بست می رسید. فاطمه (س) ، فاطمه نامیده شد؛

 چون از هر زشتی و پلیدی بری بود و ناپاکی در او راه نداشت ؛

 هر چه بود عصمت بود و عفاف و پاکی.

فاطمه س آن گونه بود که هر گاه پیامبرص او را می دید ، تسکین می یافت و او همیشه با یک سبد شکوفه لبخند به استقبال پدر می رفت.

فاطمه (س) در خانه همسر نیز چنین بود ؛ آن سان که

علی و فاطمه شایسته ترین زوج جهان بودند. خانه گلی

 فاطمه پناهگاه مسکینان و فقیران بود. هر حاجتمندی که از همه

جا ناامید می شد ، روبه خانه فاطمه می آورد و با دست پر باز می گشت.

فاطمه صفات و خصلتهایی را که از پدر به ارث برده است ،

 همان گونه نیز به ارث می گذارد؛ و چنین است که فرزندان

او بهترین انسان های روی زمین هستند. و از این روست که خداوند

 بر پیامبرص به سبب اعطای فاطمه (س) منت می نهد و او را

به شکرگزاری فرا می خواند و می فرماید:

 انا اعطیناک الکوثر/ فصل لربک وانحر/ ان شانئک هوالابتر.

 (سوره کوثر) فاطمه س ام النساست و نخستین کسی است

 که به بهشت وارد خواهد شد.

به خاک مقدس عشق می افتم،

به خاک مقدس عشق می افتم برگرد، رو به کعبه مقدس عشق می کنم ، در برابرش سجده عشق می کنـم وبا فریاد بـی صدا می گویـم زود برگرد.
بیا وبـمان در هـمیـن دیار عشق ، در هـمیـن قلب بی طاقت بـمان .
من تـحمل این دوری وفاصله را ندارم.من نـمی توانـم حتـی برای یک لـحظه دوری تو را تـحمل کنم .من نـمی توانـم حتـی یک لـحظه از یاد تو غافل باشم . من نـمی توانـم حتـی برای یک لـحظه نام تو را بر زبان نیاورم . صدایـی که هر روز به من آرامش می داد ودلـم را آرام می کرد وهر روز با من هـمدل بود وهم درد را روزی است که نشنیده ام.
تو که می دانـی بـی تو نیستم ، پس زود برگرد ، زود.
ستاره ها در آسـمان می درخشند، هرکدامشان تو را یادم می آورند ،مـخصوصا ستاره های بادبادکی .نا خودآگاه اشک در چشمانـم حلقه می زند وقطره های آن به روی گونه جاری می گردد.دلتنگی عجیبـی سرتاسر وجودم را گرفته است.
چشـمایـم را می بندم ، خاطرات گذشته جلوی چشمهایـم رژه می روند.
هـمیشه وقتی دلتنگ می شدم ،سوار بر موتور توی خیابانـهای شهر پرسه می زدم ، اما حالا خیلی این دلتنگی با آن دلتنگی فرق دارد . دست به سوی آب می برم ووضو از عشق می سازم.رو به درگاه احدیت می کنم وفقط تو را می خواهم.
تو اینجا نیستـی ودل من چقدر بـهانه تو را می گیـرد ، تو را می خواهد وتو را فریاد می کند .
نوشته هایت را بیش از صد بار خوانده ام وبا هر بار خواندنشان …
لباسهایـم خیس است ومن سردمه وتو می دانـی که این سردی از کجاست؟
یادت هست چگونه آرام آرام از کوچه پس کوچه های دلـم گذشتـی وپا به کلبه کوچک احساسم گذاشتـی؟
یادت هست که گفتـی : تـمام آسـمان من خلاصه در چشمان توست وخواستـی که مراقب آسـمانت باشم .
آسـمان تو این چند روز بارانـی بود ، ابری نبود اما باران می بارید . تو که رفتی تنها هـمدم ومونس من هـمیـن قطرات باران بودند که اگر نبودند نـمی دانـم چه بر سرم می آمد.
می دانستم که دوری سخته اما نه به این سختـی.
با آن که می دانستم این دوری خیلی طول نـمی کشه اما …
بغض راه گلویـم را بسته ودستانـم نای نوشتـن را ندارند.
من تـحمل دوری از تو را ندارم ، ندارم ، ندارم

یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام».بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبراه شد تو هم بیا. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم.فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام». یه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه می‌دونی؟من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند کشیدم وزیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام
 
به خاطر عشق ، جنگ بکن اما هیچ وقت اونو گدایی نکن


 

مناجات نامه خواجه عبدالله رایانه ای

منا جا ت نا مه خوا جه عبدا لله رایا نه ا ی

ای خدا Hard دلم Format کن
fiLd من را خا لی بر کت کن
 
Optionغم را خدا یا On مکن Fil اشکم را خدا یا Run مکن

 
Deltree کن شا خه ها ی غصه را سردی و ا فسر دگی را . هر سه را

 
Jumper شا د ی بیا تا Set کنیم سیستم اند و ه را Reset کنیم

 
نام تو Password د ر ها ی بهشت آ درس E-mil سایت سر نو شت

 
ای خدا ر و ز ازل CAD داشتی Mouse بود اما مگر Pad دا شتی

 
کر چنین طرح 3 D میز د ی طرح خو د را بر روی C D میز د ی

 
تا بیفتد BuG د ر ا ند یشه ما ن تا که ویر و سی نگر دد ر یشه مان

ای خدا ا ز بهر ما این فر ست بهر دلها ی پر آ تش Fan فر ست

 
ای خدا حرف دلم با کی زنم Help میخوا هم که F1 میز نم 
 

هو


People see God every day; they just don't recognize Him.
.مردم هر روز خدا را می بینند، فقط او را تشخیص نمی دهند

Let God love others throght you,
and let God love you throght others.
.بگذار خداوند دیگران را به وسیله تو دوست بدارد و تو را به وسیله دیگران

God understands our prayers even
when we can't find the words to say them.
.خدا دعای ما را می فهمد، حتی وقتی کلمه ای برای گفتنش پیدا نمی کنیم

When you'r self-esteem is low
think about being created in the image of God.
،هر وقت احساس احترام به خود در شما کاهش یافت
.فکر کنید که خداوند شما را به صورت خودش آفریده است

We may have different holidays and different prayers,
but we have the EXACT SAME God which means
we are more the same than we are different.
،ممکن است ما تعطیلات و دعاهای متفاوت داشته باشیم
.اما همگی دقیقا یک خدای واحد داریم
.این نشان می دهد که شباهت های ما بیشتر از تفاوت های مان است


Every evening I turn my worries over to God.
He's going to be up all night anyway.
.هر شب نگرانی هایم را به خدا وا می گذارم
.او به هر حال تمام شب بیدار است

God is a circle whose center is everywhere and
whose circumference is nowhere.
.خداوند دایره ایست که مرکزش همه جاست، و محیطش هیچ کجا نیست

God gives the nuts but he does not crack them.
.خدا گردو را می دهد، اما آن را برای مان نمی شکند

Rebellion to tyrants is obedience to God.
.سرپیچی از فرمان ظالم، اطاعت از امر خداست

God has never given us a dream without also
including the power to achieve that dream.
.خداوند هرگز به ما رویایی نمی دهد که توان تحقق بخشیدن به آن را نداشته باشیم

God has given us two hands-one to receive with
and the other to give with.
We are not cisterns made for hoarding;
we are channels made for sharing.
.خداوند به ما دو دست داده است، یکی برای گرفتن و دیگری برای دادن
،ما مخزن هایی نیستیم که برای ذخیره چیزها ساخته باشند
.ما کانال هایی هستیم برای تقسیم چیزها

If God gave you everything you asked for,
where would you put it?
،اگر خداوند همه چیزهایی را که می خواهی به تو می داد
آنها را کجا جا می دادی؟

 

فریدون مشیری

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست!
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست!
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است!
**********
هنوز پنجره باز است.
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری.
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترّنم شیرین ، به آن تبسم مهر
به ان نگاه پر از آفتاب ، می نگرند.
***********
تمام گنجشکان
که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند؛
تو را به نام صدا می کنند!
هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه ،
زیر درخت ها،
        لب حوض
درون آیینه پاک آب می نگرند.
**********
تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده ست
طنین شعر نگاه تو در ترانه من.
تو نیستی که ببینی ، چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من.
**********
 
تو نیستی که ببینی ، چگونه ، دور از تو
به روی هرچه در این خانه ست
غبار سربی اندوه ، بال گسترده ست
تو نیستی که ببینی ، دل رمیده من
به جز تو ، یاد همه چیز را رها کرده ست.
 
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین ،
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی!


فریدون مشیری

 
 همیشه در نوشته های من خدا حضور داشته است
 چون خدا همچون دختر بچه کوچکی در درون من نفس می کشد
 و در تمام نوشته های من ؛‌ شیطان هم حضور داشته است
 چون شیطان همچون سوسکی سیاه با شاخک های دراز در درون تاریک های درون من لانه کرده است
 دختر بچه کوچک از سوسک سیاه نمی ترسد ولی از آن بدش می آید
 یکبار دختر کوچک درونی من به من گفت اگر آن سوسک نبود الان برای خودش خانمی شده بود
 سوسک سیاه نفرت انگیز  من از چاه های متعفن درونی خودم متولد شده است
 و دختر بچه کوچک هم  در بطن  اندک خوبی هایی که دارم  رشد می کند
 من حامل خدا و شیطانم
 و در تمامی کارها و حرف ها و نوشته هایم آثاری از این دو را به همراه دارم
 دخترک زیبا و کوچک درونی من دستانی کوچک و لطیف با انگشتانی کشیده دارد
 و چشمانی درشت  و زلال و همیشه مرطوب
 و من گاهی ناخواسته اذیتش می کنم
 و او به جای گریه کردن سکوت می کند و نوازشم می کند
 و من از این سکوت و نوازش او ؛‌ به گریه می افتم
 و سوسک سیاه در لحظه های گریه من در ته عمیق ترین چاله هایی که نور را یارایی برای رسیدن به آنجا نیست مخفی می شود
 و با کرک های زمخت پاهای کلفتش سعی می کند چاله را عمیق تر کند
 دختر کوچک درونی من هیچگاه سوسک را نمی کشد
 دختر کوچک درونی من نور را دوست دارد و من گاهی تمام دریچه ها را برویش می بندم
 درون من گاهی شبیه سیاهچاله های متعفنی می شود که خودم هم از آن گریزانم
 و گاهی دست های کوچک دختر بچه کوچک درونی من دریچه ها را باز می کند و من دوباره نفس می کشم
 من حامل تمام خوبی ها و حامل تمام بدی هایم
 دختر کوچک درونی من عاشق من است و من بیشتر اوقات او را از خود دور می کنم
 دختر کوچک درونی من دوست دارد زودتر بزرگ شود و دست مرا بگیرد و با خودش ببرد به دشتی که تمام وسعتش سبز و لاجوردیست
 و من گاهی فراموش می کنم که او برای بزرگ شدن به چیزهایی نیاز دارد
 من همه چیز را می دانم و هیچ چیز را نمی فهمم
 و این عمیقا تاسف بار است .